احسان عشق مامان و بابااحسان عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

برای احسانم می نویسم..

همین که هستی برای من..

روزهای شلوغ پر از تغییر.. حال و هوای سرد سرد سرد.. دل من اما به چیزی گرم است.. به نوازش دستان کوچکت.. همین مرا بس است که تو هستی و من برای بودنت ممنونم.
13 بهمن 1392

13 روز بعد از تولدم..

تولد امسال بدون حضور پدر پتدشته برگزار شد.. یه جمع خودمونیه کوچیک یه جشن کوچیک واسه پسر پادشاهم گرفتم که همیشه یادش بمونه که من خیلی دوسش دارم و به یادشم.. ناز دونه ی من این روزا میری پیش دبستانی و حال و هوای خاصی داری حسابی زور می زنی هر کجا کلمه ای می بینی بخونی.. خیلی اشتیاق واسه خوندن داری و این علاقه تو منو به وجد میاره.. دلمون واسه دوستای وبلاگیمون حسابی تنگ شده بود اما چه کنیم که روزهامون پر از اتفاقاتی که نمی ذاره یه سر کوچیک به دوستامون بزنیم.. ممنونم از همه دوستانی که هنوز به یادمونن و مارو فراموش نکردن..   ...
12 بهمن 1392
1